مردی داشت در خيابان حركت مي كرد كه ناگهان صدايي از پشت گفت: اگر يك قدم ديگه جلو بروي كشته مي شوي..
مرد ايستاد و در همان لحظه آجري از بالا افتاد جلوي پایش.
مرد نفس راحتي كشيد و با تعجب دوروبرش را نگاه كرد اما كسي را نديد. بهر حال نجات پيدا كرده بود.
به راهش ادامه داد.به محض اينكه مي خواست از خيابان رد بشود باز همان صدا گفت : بايست
مرد ايستاد و در همان لحظه ماشيني با سرعتی عجيب از کنارش رد شد.بازهم نجات پيدا كرده بود.
مرد پرسيد تو كي هستي و صدا جواب داد : من فرشته نگهبان تو هستم .
مرد فكري كرد و گفت :
- اون موقعي كه من داشتم ازدواج مي كردم کدام گوری بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مرد ايستاد و در همان لحظه آجري از بالا افتاد جلوي پایش.
مرد نفس راحتي كشيد و با تعجب دوروبرش را نگاه كرد اما كسي را نديد. بهر حال نجات پيدا كرده بود.
به راهش ادامه داد.به محض اينكه مي خواست از خيابان رد بشود باز همان صدا گفت : بايست
مرد ايستاد و در همان لحظه ماشيني با سرعتی عجيب از کنارش رد شد.بازهم نجات پيدا كرده بود.
مرد پرسيد تو كي هستي و صدا جواب داد : من فرشته نگهبان تو هستم .
مرد فكري كرد و گفت :
- اون موقعي كه من داشتم ازدواج مي كردم کدام گوری بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟
*****************
******************
اگر می خواهید هر روز ایمیل های جذاب و دیدنی دریافت کنید در این گروه یاهوعضو شوید

عالي بود
پاسخحذفجالب بود
پاسخحذفپس این صدایی که من می شنوم صدای فرشته نگهبانه که می گه ازدواج نکن.
پاسخحذف